مرد
به خانه اش رفت ، دزد نيز آهسته پشت سر او داخل شد و در تاريكي
پنهان شد . مرد خواست به دستشويي برود ، كيسه پولش را روي پله
گذاشت و كنيزش را صدا كرد كه برايش آب بياورد . تا مرد به
دستشويي رفت ، دزد از فرصت استفاده كرد و كيسه پول را دزديد
دزد به نزد دوستانش بازگشت . همه او را تحسين
كردندوگفتند : ” تو موفق به انجام اين كار شدي ولي مرد به
كنيزش سؤ ظن پيدا مي كند و او را اذيت مي كند . اگر تو
جوانمردي پول را به صاحبش برگردان تا كنيز مجازات نگردد .“
دزد دوباره به خانه مرد رفت و در زد . وقتي مرد
صراف جلوي در آمد ، دزد گفت : ” شاگرد يكي از مغازه داران
همسايه شما هستم . كيسه پول خود را جاگذاشتيد . اربابم گفت ،
بيشتر مراقب باشيد . “ بعد كيسه پول را نشان داد و گفت : ”
آيا اين كيسه شماست ؟ “
مرد خوشحال شد
و گفت : آري
، اما
تا خواست
كيسه را
بگيرد ، دزد كيسه را كنار كشيد و
گفت:
”اربابم
گفته
از شما
رسيد بگيرم تا بداند كه كيسه به دستتان رسيد .
مرد صراف ديد حرف او منطقي است . همينكه مرد
داخل خانه شد تا قلم و مهر بياورد ، دزد فرار كرد و بدين وسيله
كنيز از اتهام به دزدي خلاص شد .
عيار يعني دزد،
اصطلاح رايج در قديم
صراف كسي است كه كارش مبادله انواع پول است
|