پيش مادر شوهرش رفت و سعي كرد طوري سوال كند كه او متوجه نشود
كه بلد نيست آشپزي كند .
از مادرشوهر پرسيد : چند پيمانه برنج بپزم كه نه كم باشد ، نه
زياد ؟
مادر شوهر جواب سوال را داد و پرسيد : پختن آنرا بلدي ؟
عروس گفت : اختيار داريد تا حالا
هزار بار پلو پخته ام . ولي اگر شما هم بفرمائيد بهتر است .
مادرشوهر گفت : اول برنج را خوب بايد پاك مي كني .
عروس گفت : ميدانم .
مادرشوهر گفت : بعد دو بار آنرا مي شوئي و مي گذاري تا چند
ساعت در آب بماند .
عروس گفت : ميدانم .
مادرشوهر گفت : برنجها را توي ديك مي ريزي و روي آن آب مي ريزي
و كمي نمك مي ريزي و مي گذاري روي اجاق تا بجوشد .
عروس گفت : اينها را مي دانم .
مادرشوهر گفت : وقتي ديدي مغز برنج زير دندان خشك نيست ،آنرا
در آبكش بريز تا آب زيادي آن برود . بعد دوباره آنرا روي ديك
بگذار و رويش را روغن بده .
عروس گفت : اينها را مي دانم .
مادر شوهر از اينكه هي عروس مي گفت خودم مي دانم ناراحت شد و
فكر كرد به او درسي بدهد تا اينقدر مغرور نباشد ، براي همين
گفت : يك خشت هم بر در ديك بگذار و روي آنهم آتش بريز و بگذار
تا يك ساعت بماند و برنج خوب دم بكشد .
عروس گفت : متشكرم ولي اينها را مي دانستم .
عروس به تمام حرفها عمل كرد وآخر هم يك خشت خام بر در ديك
گذاشت . ولي بعد از چند دقيقه خشت بر اثر بخار ديك وا رفت و
توي برنجها ريخت .
عروس كه رفت پلو را بكشد ديد پلو خراب شده و به شوهرش گله كرد
. شوهرش پرسيد : چرا خشت روي آن گذاشتي ؟
عروس گفت : مادرت ياد داد . راست كه ميگن عروس و مادرشوهر با
هم نمي سازند .
مادر شوهر رسيد و خنده كنان گفت : دروغ من در جواب دروغهاي تو
بود ، من اينكار را كردم تا خودپسندي را كنار بگذاري و تجربه
ديگران را مسخره نكني .
عروس گفت : من ترسيدم شما مرا سرزنش كنيد .
مادر شوهر گفت : سرزنش مال كسي است كه به دروغ مي خواهد بگويد
كه همه چيز را مي دانم . هيچ كس از روز اول همه كارها را بلد
نيست ولي اگر خودخواه نباشد بهتر ياد مي گيرد . حالا هم ناراحت
نباشيد ، من جداگانه برايتان پلو پخته ام و حاضر است برويد
آنرا بياوريد و سر سفره ببريد
اين مثال وقتي به كار ميرود كه كسي چيزي بپرسد و بعد از شنيدن
جواب بگويد : ” خودم همين فكر را مي كردم “ و با اين حرف
راهنمائي طرف را بي منت كند به او طعنه مي زنند و مي گويند :
يك خشت هم بگذار در ديك
س
يك خشت
|